باربد،پرنس کوچولوی ماباربد،پرنس کوچولوی ما، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

پرنس کوچولوی من

عکسهای تولد 2 سالگی باربد خان

تولدت مبارک قند عسلم سلام مامانی تولدت مبارک.انشالله 120 ساله بشی مامانی. بالاخره با کلی تاخیر اومدم که عکسای تولدتو بذارم .آخه این چند روز که اومدیم اصلا وقت نکردم.دست همگی درد نکنه که زحمت کشیدن و بهترین تولد واسه گل پسر مامانی جشن گرفتن ،طبق قراری که داشتیم جشن و شیراز خونه بابا حاجی(بابا بابایی) گرفتیم اول از همه از تزیینات شروع میکنم که همرو مامانی خودش درست کرده (چه مامان هنرمندی) با تم باب اسفنجی   فلش بطرف تولد برای دیدن بقیه عکسها تشریف بیارید ادامه مطلب   خوش آمد به مهمونا ریسه هپی برد دی ریسه مثلثی باب اسفنجی ...
25 شهريور 1392

روزهای پایانی یکسالگی

سلام عزیزدلم دیگه کم کم روزهای پایانی یک سالگیتو میگذرونی .دیگه تقریبا همه کلمه هارو میگی کلی با بچه ها و مامان و بابا بازی میکنی .وقت خواب با بابایی میری تو رختخواب ومیگی اتو(پتو) و میری زیر پتو  و منو صدا میزنی میگی ندیم(نسیم) یعنی من بیام وتورو بخورم و کلی بازی میکنی ،وقتی من میام دنبالت همینکه میوفتی رو زمین میشینی و جیغ میزنی و میخندی .کلمه هایی که میگی: بابا اینام:بابا بهنام عمو بهرام و عمو شهرام مامان چو: مامان جون دایی عیی:دایی علی عمه خایه ددا: خاله درنا دوجه: گوجه ایار:خیار   و خیلی کلمه های دیگه...
12 شهريور 1392

باربد 2 ساله میشود .....

2 سال پیش من در چنین روزی مادر شدم باربد یکماه زود به دنیا اومد و من اصلا انتظار اومدنشو در اون روز نداشتم. اما اومد و خدا رو شکر که صحیح و سالم به دنیا اومد پسر خوشگلم تولدت مبارک   و خداوند با تولدت نعمت را برمن تمام کرد لبخندی زد و آسمان آبی شد شبهای قشنگ شهریور مهتابی شد پروانه پس از تولد زیبایت تا آخر عمر غرق بیتابی شد پسرکم تولدت مبارک. انشالله تولد 120 سالگیت احتمالا این شکلی میشی بزودی با عکسای تولدت میام،فردا عازمیم که بریم شیراز واسه جشن تولدت. ...
11 شهريور 1392

ما اومدیم البته با تاخیر

سلام گلکم خوبی مامانی ما حدود 10 روزه از شیراز برگشتیم ولی اینقدر سرم شلوغ بود وقت نکردم بیام و خاطراتتو بنویسم.مامانی رو حتما بخشیدی به خاطر این تاخیر .حالا برات بگم از سفرمون. اول از همه که با آژانس رفتیم کازرون پیش مامان جون و خاله درنا و بعد از 2 روز رفتیم شیراز خونه باباحاجی ,همینکه رسیدیم عمه بهاره و پسراش هم اومدن و شیطونیهای آقا باربد با پسر عمه هاش شروع شد .از فردا صبح هم استخر آب رو بابایی برات راه اندازی کرد و تو همش توی حیاط بودی و در حال آب بازی ،جالب اینکه از آب میترسیدی و توی استخر اصلا نمی نشستی فقط پاهاتو میذاشتی توی آب،اینم عکساش    برای خوندن باقی اتفاقات سفر تشریف ...
11 شهريور 1392
1